نباید خیال کرد که اگر چهار نفر آدمى که سابقهى انقلابى دارند، از کاروان انقلاب کنار رفتند، پس انقلاب غریب ماند. نه آقا؛ همهى انقلابها، همهى فکرها، همهى جریانهاى گوناگون اجتماعى، هم ریزش دارند، هم رویش دارند؛ ریزش در کنار رویش.
ده سال از طرح بحث ریزشها و رویشها توسط رهبر انقلاب در خطبههای نماز جمعهی تهران و تأکید ویژهی ایشان بر بررسی سویههای گوناگون تاریخی، روانشناختی و جامعهشناختی این پدیده توسط کارشناسان و نخبگان علمی میگذرد اما تاکنون حرکت درخوری در این زمینه دیده نشده است. بر این اساس "دیگران " در پروندهای ویژه به کالبدشکافی ابعاد گوناگون این پدیده پرداخته و به انتشار تدریجی آن اقدام میکند.
آنچه در پی میآید بخشی از همان خطبهی تاریخی است که در آن به پدیدهی ریزشها و رویشها اشاره شده است:
و اما آن مطلبى که به نظرم مىرسد در وضع کنونى کشور نیاز افکار عمومى است و مناسب است عرض کنم، این است که یک ملت زنده و ملتى که اهل پیشرفت است، از جمله کارهایى که در کنار سازندگى، در کنار پیشرفت علمى و در کنار کارهاى بزرگ، حتماً باید از آن غفلت نکند، شناخت هدفهاى دشمن در هر مرحله است. این خاصیت زنده بودن است. نمىشود ملتى را فرض کرد که آرمانهاى بزرگى داشته باشد و بخواهد کارهاى بزرگى بکند؛ اما دشمن نداشته باشد.
امروز هم ملت ایران، یک ملت آرمانگراست و با ظلم و زورگویى و تحمیل و تبعیض مخالف است. همه کسانى که اهل ظلمند، همه کسانى که اهل تبعیضند، همه کسانى که اهل زورگویى هستند و همه کسانى که اهل چپاولگریند، طبعاً با این ملت میانه خوبى ندارند. البته بعضیها مىگویند و ترویج مىکنند که ما توهّم مىکنیم که علیهمان توطئه هست و دشمنى وجود دارد! خیلى خوب؛ کسانى که دلشان مىخواهد چشم خودشان را روى هم بگذارند و بگویند انشاءاللَّه گربه است، بگذارند؛ اما واقعیت که عوض نمىشود. وجود دشمن، با به خواب رفتن من و شما که از بین نمىرود. اگر دشمن، کمین گرفته و منتظر فرصت است که ضربه وارد کند، چه من و شما بدانیم، چه ندانیم؛ اگر به فرض خود را به ندانستن هم بزنیم، بالاخره دشمنى خودش را مىکند، چون دشمن است. با ندانستن ما، یا خود را به ندانستن زدن، دشمن از دشمنىِ خود دست برنمىدارد.
در جبهه، یک فرمانده خوب، آن کسى است که بتواند بفهمد دشمن از کجا مىخواهد حمله کند و این را به نیروهاى خودش تفهیم نماید. در دوران جنگ تحمیلى، جوانانى که آن روز در میدان جنگ بودند، این نکته را خیلى خوب مىدانند. اگر در هر نقطهاى که شما هستید، بتوانید بفهمید دشمن در فکر چیست، یقیناً مبالغ زیادى از حمله دشمن را پیشگیرى خواهید کرد و خودتان را مصونیّت خواهید بخشید و کارهایى را که باید انجام دهید، انجام خواهید داد. البته ما نمىخواهیم حالا دشمن معرفى کنیم. غالباً ملت ایران دشمنان بینالمللى و جهانى خودش را مىشناسد. اما هدفهاى دشمن در این مرحله چیست؟ اگر از من سؤال کنند، من مىتوانم دو، سه هدف را بهعنوان هدفهاى مرحلهاىِ دشمن در این مقطع زمانى براى کشور و ملتمان نام ببرم.
دشمن سه هدفِ مرحلهاى و مقطعى را تعقیب مىکند. اوّل، عبارت است از تخریب وحدت ملى؛ یکپارچگى ملت ایران را بشکنند و تخریب کنند. دوم، تخریب ایمان و باورهاى کارساز در دل مردم؛ یعنى به تخریبِ ایمانها و باورها و اعتقاداتى که این ملت را از یک ملت عقب افتاده توسرىخور، به یک ملت پیشرو و شجاع و میداندار در دنیا تبدیل کرد، بپردازند. این حرکت، با اعتقادات و باورهایى انجام گرفت؛ بدون این باورها که انسان حرکت نمىکرد و این ملت پیش نمىرفت. دشمن مىخواهد این باورها را در ذهن ملت ما تخریب کند. سوم، تخریب روح امید و تخریب آینده در ذهن مردم. پس، سه تخریب، مورد نظرِ دشمن است: تخریب وحدت ملى، تخریب باورهاى کارساز و مقاومتبخش، و تخریب روح امید. اسم این تخریبها را هم «اصلاح» مىگذارند! من کارى به این دوستان و خودیهاى غافل ندارم؛ بحثِ من برسر دشمن است که سلسله جنبان این حرکت، به بیرون از این مرزها مربوط است. در داخل مرزها هم کسانىکه اساس کار دست آنهاست، جزو دشمنانند؛ مثل جبهه قاسطین که من سال گذشته در مورد امیرالمؤمنین علیهالسّلام عرض کردم. در مقابلِ حکومت علوى، سه جبهه وجود داشت: قاسطین و مارقین و ناکثین.
مارقین و ناکثین، جبهه داخلى و جبهه خودى بودند؛ منتها خودیهاى فریب خورده و به دام افتاده - یا به دام ثروت طلبى و مقامخواهى و عقدههاى خودشان، یا به دام جهالتها و حماقتها و تعصّبهاى خودشان - اما جبهه قاسطین، جبهه دشمن بود؛ جبهه آشتىناپذیر بود؛ با على آشتىبکن نبود. آمدند به امیرالمؤمنین علیهالسّلام عرض کردند: «یا امیرالمؤمنین! بگذارید جناب معاویة بن ابىسفیان چند صباحى در رأس حکومت بماند» اما حضرت فرمود: «نه؛ اگر من حاکمم، او نمىتواند استاندار این حکومت باشد؛ باید کنار برود.» آنها امیرالمؤمنین علیهالسّلام را تخطئه کردند و گفتند بىسیاستى کرده است! بعضى از نویسندگان تا امروز هم مىگویند امیرالمؤمنین علیهالسّلام بىسیاستى کرد! اما خودشان بىسیاستند؛ امیرالمؤمنین علیهالسّلام بسیار پخته عمل کرد؛ براى اینکه معاویةبن ابىسفیان، جناب طلحه و زبیر نبود که اگر آن امتیازى را که مىخواست، به او مىدادند، او ساکت مىنشست؛ نه. آن جبهه، جبهه قاسطین بود؛ جبههاى بود که با جبهه علوى نمىساخت؛ در هیچ شرایطى هم نمىساخت. هرچه او عقب مىرفت، این یک قدم جلو مىآمد و جز در میدان جنگ، نقطه تلاقى با هم نداشتند. امیرالمؤمنین علیهالسّلام این را مىدانست و لذا تا زمانى که بر سرِکار بود، جبهه قاسطین هیچ کار نتوانستند بکنند و همیشه شکست خوردند؛ اما وقتى امیرالمؤمنین علیهالسّلام به شهادت رسید - که شهادت على هم بهدست آن گروههاى شبهخودىِ متعصّبِ عقدهاىِ بدفهمِ کج فهمِ فریب خورده بود، نه بیگانه آنچنانى - آن بیگانهها - قاسطین - حکومت را گرفتند و با گذشت چند سال، نشان دادند که ایدهآل آنها در حکومت چیست! حکومت «حَجّاج بن یوسف» در همین کوفه بهوجود آمد؛ حکومت «یوسف بن عمر ثقفى» بهوجود آمد؛ حکومت یزید بن معاویه بهوجود آمد! معلوم شد که آن جریان، اصلاً جریانى نیست که بتواند در یک نقطه با جریان علوى تلاقى کند.
امروز هم عیناً همانطور است. جبهه دشمن، غیر از آن آدم غافلى است که خودى هم هست؛ منتها بیچاره دچار غفلت و اشتباه و فریب مىشود؛ بر اثر حادثهاى، عقده و کینهاى پیدا مىکند و در مقابل نظام مىایستد؛ در مقابل سخن حق مىایستد؛ در مقابل امام و راه امام مىایستد. این، آن دشمن اصلى نیست؛ این یک آدم فریب خورده است؛ این یک آدم قابل ترحّم است! دشمن اصلى آن کسى است که پشت سر این قرار مىگیرد، اما خودش را نشان نمىدهد. در داخل کشور، خودش را نشان نمىدهد؛ در خارج کشور چرا؛ در جبهه جهانى، در جبهه بین المللى، بهعنوان یک عضو وفادار سازمان جاسوسى سیاى امریکا، یا موساد صهیونیستها چرا. کاملاً چهره او آشکار است؛ حرف هم مىزند، حقایق را هم مىگوید؛ انگیزههایى را هم که او براى مبارزه با اسلام و مسلمین دارد، بیان مىکند؛ اما آن دنباله او که داخل کشور است، خود را دمِ چکِ اقتدار حکومت قرار نمىدهد. مىداند که این حکومت، حکومت مقتدرى است؛ حکومتى است که متّکى به آراءِ مردم است؛ متّکى به محبّت مردم است؛ متّکى به ایمان مردم است. از این حکومت مىترسند و خودشان را جلو نمىدهند؛ حرفشان را با یک واسطه، با دو واسطه، با سه واسطه، از زبان آدمهاى غافل مىزنند. یک وقت مىبینید طرف یک روحانى است، اما غافل و فریب خورده و بىخبر؛ یا یک دانشجوست، اما اسیر احساسات شده و نیندیشیده؛ یا یک فرد معمولىِ حتّى انقلابى است، اما زمان را نشناخته، دشمن را نشناخته، یا احیاناً دچار عقده و کینهاى شده است. حرف از زبان این فرد خارج مىشود؛ اما این بیچاره حرف خودش نیست؛ حرف دشمن است! دشمن ما آن کسى است که: «قد بدت البغضاء من افواههم و ما تخفى صدورهم اکبر(1)». دشمن ما آن کسى است که براى این انقلاب، نه فقط دل نسوزانده است، بلکه حتّى در مقابل این انقلاب، در برهههایى از زمان شاید ایستاده است. بعضیشان در مقابل انقلاب در زمان رژیم پهلوى ایستادند؛ بعضیشان بعد از آن که نظام اسلامى بر سرِکار آمد، خرابکارى کردند؛ بعضیشان مدتى را ترسیدند، کنار رفتند و خود را مخفى کردند؛ بعد که حالا فرصتى برایشان پیش آمده، از لاک خود بیرون خزیدهاند! خیال مىکنند که فرصتى هست:
گفت این مار است، او کى مرده است
از پىِ بىآلتى افسرده است!
اینها از پىِ بىآلتى افسرده بودند، بعد آفتابى به تنشان خورد، خیال مىکنند که الان میدانى است که بتوانند نیش بزنند. وارد میدان مىشوند، منتها باز هم مارگونه! هدف اینها این است که وحدت ملى را تخریب کنند و این اتّحاد عمومى ملت را بگیرند. شما مىدانید که عوامل تجزیه در داخل این ملتِ بزرگ منتفى و مفقود نیست. در مواردى، اختلاف زبان و اختلاف مناطق جغرافیایى هست؛ اما ملت رشید ایران از قبل از انقلاب و در جریان انقلاب تا امروز، این وحدت یکپارچه خود را بر همه عوامل تفرقه ترجیح داده است و علىرغم میل دشمن توانسته است اتّحاد و یکپارچگى خود را در همهى میدانهاى حساس حفظ کند. بر اثر همین یکپارچگى، ملت ما در جنگ پیروز شد. دولتهاى ما هرکارى که توانستند بکنند و بحمداللَّه هر پیشرفتى که در زمینههاى سازندگى تا امروز داشتهاند، بهخاطر همین یکپارچگى مردم بوده است. دشمن نمىتواند این را ببیند. براى دشمن، آرزوست که بتواند قشرها را در مقابل هم قرار دهد. روحانى را از یک طرف، دانشگاهى را از یک طرف، بازارى را از یک طرف، کارگر را از یک طرف، کشاورز را از یک طرف، قشرهاى جوان را از یک طرف، قشرهاى میانسال را از یک طرف؛ هر کدام را با انگیزه و با شعارى سرگرم کند؛ به دیگران بدبین کند؛ اگر در جامعه نقاط ایمنى بخشى هم وجود دارد که همه مردم به آنها اعتماد دارند و در اختلافات به آنها مراجعه مىکنند و آنها اختلافات را برطرف مىکنند، این نقاط را هم بمباران کند. دشمن اینها را مىخواهد.
شما امروز مىبینید که ایادى دشمن در تبلیغاتشان - چه در رادیوهاى بیگانه، چه در ادامه آن رادیوها در داخل و در بعضى از رسانههاى داخلى - مرتّب حرفهایى مىزنند و کارهایى مىکنند که اینطور احساس شود که تشنّج عظیم سیاسىاى وجود دارد؛ در حالى که واقعیت این نیست. شما به بعضى از این رسانههاى داخلى نگاه کنید! البته همه اینها بیگانه نیستند؛ اما بعضى چرا؛ بعضى مال آن دشمنانند! البته اینها را هم مىشناسید؛ همهاش هم فریاد مىزنند که اختناق هست. حالا نمىفهمند همین فریادى که مىزنند اختناق هست، این آنها را بیشتر رسوا مىکند؛ بهخاطر این که هرروز حرفهاى دروغ و خلاف و تشنّج آفرینشان منتشر مىشود؛ دستگاهها هم مىبینند. مادامى که یک جرم مشخّصى را مرتکب نشده باشند، کسى به آنها کارى ندارد؛ حرفهایشان را مىزنند و در واقع خودشان را تخطئه و تکذیب مىکنند؛ اما هستند و سعى مىکنند فضا را آشفته، مغشوش، متشنّج و ناآرام جلوه دهند. در حالى که چنین چیزى نیست. دانشجو در محیط دانشگاه خود نگاه مىکند، مىبیند کلاسهاى درس دایر است، آزمایشگاه مشغول است، امتحانات بر سرِ جاى خود هست. کاسب در محیط کسب خودش نگاه مىکند، کارگر در کارخانه خودش نگاه مىکند، روحانى در حوزه خودش نگاه مىکند و مىبیند که همه چیز سرِ جاى خودش هست؛
وقتى که به تیتر فلان روزنامه نگاه مىکنند، گویى که الان این جا تشنّجى هست! آن کارشناسان خارجى هم بیچارهها به همین تیترها نگاه مىکنند و به طمع مىافتند و باور مىکنند! آنها که نزدیک نیستند تا ببینند چه خبر است. پس، این یکى از اهداف امروز دشمنان است که از طریق همین روشهاى تبلیغى و رادیوهاى مزدور - رادیو امریکا که باید گفت رادیو صهیونیستها، رادیو انگلیس و رادیوى صهیونیستها - و از طریق دنبالههاى کمارزششان در داخل دنبال مىشود. دومین هدف دشمنان، تخریب باورهاست. ببینید عزیزان من! همه انسانها در هر مرحلهاى که مشغول فعّالیتى هستند، این حرکت جسمانى و حرکت ذهنى و این همّت آنها، ناشى از باورهایى است. آن سربازى که در میدان جنگ مشغول جنگیدن با دشمن است، باورها و اعتقاداتى او را به این کار وادار مىکند. اگر این اعتقادات را از او بگیرند، او که تا آن زمان مثل گلوله سوزانى به سینه دشمن مىنشست، به یک موجود سرد تبدیل مىشود و به گوشه و کنارى مىافتد. اعتقادات و باورها اینطورند. باورهاى اسلامى، اعتقاد به پاداش الهى، اعتقاد به حقّانیت ملت ایران در مقابل دشمنان متجاوز و در مقابل امریکا، باورهایى بود که این ملت را به حرکت واداشت؛ رژیم دژخیم بسیار فاسد پهلوى را از سر راه برداشت و نابود کرد؛ نظام اسلامى را بر سرِکار آورد و دست دشمنان را کوتاه کرد. همین باورها بوده که بیست سال است این ملت در مقابل همه توطئههاى دشمن توانسته مقاومت کند.
هدف دشمن چیست؟ هدف دشمن این است که این باورها را از مردم بگیرد؛ هر چند کار آسانى هم نیست.
البته غصّهها و غمهایى وجود دارد؛ اما بشارتهاى الهى خیلى بیشتر است، که من در پایان عرایضم بشارتهاى الهى را عرض مىکنم. آنها اشتباه مىکنند؛ خیال مىکنند که توانستند یا خواهند توانست؛ نه. این ملت، آن ملتى است که در طول قرنهاى متمادى و در میان همه ملتهاى مسلمان دیگر، پرچم معارف اسلامى، پرچم فقه اسلامى، پرچم حدیث اسلامى، پرچم فلسفه اسلامى، پرچم عرفان و پرچم تفسیر، بهدستش بوده است. این واقعیتهاى فرهنگى و سابقه تاریخى ملت ماست. ملت ما، آن ملتى است که پنجاه سال دین ستیزىِ برنامهریزى شده دوران پهلوى، نتوانست او را از دین جدا کند. در همان وقتى که خیال مىکردند نسل جوانِ این ملت را بهکلّى تباه و فاسد و بىدین کردهاند، همین نسل جوان دنبال یک مرجع تقلید، دنبال یک عالم ناطق، دنبال یک روحانى پارسا و الهى راه افتاد و همه اوضاع را علیه دشمنان عوض کرد. آنها خیال مىکنند؛ اما تلاششان را هم مىکنند. اگر مىبینید که درباره موضع جمهورى اسلامى نسبت به صهیونیستها این همه تلاش مىشود، براى این است که واقعیتى را انکار کنند. حالا من راجع به مسأله صهیونیسم و دشمن صهیونیستى و موضع خودمان انشاءاللَّه اگر فرصتى بود، در یک روز دیگر مفصلاً صحبت خواهم کرد؛ بنده که این مسأله را رها نمىکنم. خیال کردند که اگر بیایند چهار کلمه در چهار تا تیترِ شبهروزنامه بنویسند، قضیه تمام خواهد شد؟ این ملت، گریبان کسانى را که مدافع خیانت به ملت فلسطین و خیانت به اسلامند، خواهد گرفت. امریکاییها بیست سال است که مرتّب علیه این ملت حرف مىزنند، اقدام مىکنند، کار مىکنند؛ مىگویند هم که ما با این نظام و با این دین و با این جهتگیرى دشمنیم؛ چون منافع ما را در منطقه تهدید کرده است. منافع ما یعنى چه؟ یعنى یک روز در این کشور همه چیز دست ما بوده است؛ اما این نظام اسلامى و این جوانان مسلمان و این آخوندهاى مسلمان و این بساط اسلامى آمدهاند دست ما را از نفت و از منابع طبیعى و از ارتش و ... کوتاه کردهاند؛ ما بهخاطر این مبارزه مىکنیم. اینقدر شرم هم نمىکنند که نگویند ما هدفمان این است که مىخواهیم منافعمان را در ایران بازیابیم! دیگر دشمنى علیه یک ملت از این بالاتر و واضحتر؟ حالا آن آقا بردارد با یک قلم نارساى ناقص پوسیده خود بخواهد اثبات کند که نخیر؛ امریکا دشمن ملت ایران نیست؛ دشمن منافع ملت ایران نیست؛
دشمن ما نیست؛ ما هم بایستى مثل بقیه دولتها یا عناصرى در دنیا که تسلیم قدرت امریکا شدند و عتبه امریکا را بوسیدند، برویم در مقابلش زانو بزنیم! شما خیال مىکنید که ملت ایران این چیزها را رها خواهد کرد؟ این فکرى که امروز بر این ملت حاکم است، مگر یک فکر سطحى است؟
این نکته را همه توجّه کنند؛ دشمنان ما هم به این نکته توجّه کنند. من خطابم در این حرف، بیشتر به دشمنان ما در اطراف دنیاست. آن اندیشهاى که یک ملت، مثل یک اقیانوس، براساس آن توفانى مىشود؛ قریب بیست سال براى آن مبارزه مىکند تا به پیروزى مىرسد؛ بعد براساس آن بیست سال مقاومت مىکند، صدها هزار جوان خود را در این راه قربانى مىکند؛ این فکر و اندیشهاى که براى یک ملت اینقدر عمیق است، آیا چیزى است که شما بتوانید به این آسانى آن را از این ملت بگیرید؟! اینقدر کارشناسان اطّلاعاتى شما ابله و سطحىنگر و سادهلوحند؟! شما ندیدید آن روزى که بر همه چیزِ این ملت مسلّط بودید - دانشگاه دست شما بود؛ حکومت دست شما بود؛ شاه در مشت شما بود؛ دولت و نخستوزیر و وزرا بر کشیده خود شما بودند؛ در این مملکت هرچه مىخواستید، در روزنامهها نوشته مىشد؛ هر سیاستى که مىخواستید، اتّخاذ مىشد؛ یک روحانى جرأت نداشت در گوشه فلان مسجد علیه امریکا یک کلمه حرف بزند؛ اگر حرف مىزد، او را به زندان مىبردند؛ البته روحانیون جرأت مىکردند، مىگفتند و دنبالش را هم مىکشیدند؛ اما اختناق تا این حدّ بود - آن روز، همین روحانیت، همین دین، همین ملت مسلمان، همین جوانان مؤمن، توانستند آن بلاى تاریخى را بر سر شما امریکاییها درآورند و این کشور با این عظمت را از چنگ شما بیرون بشکند! امروز که قدرت، متعلّق به این اسلام است، متعلّق به این جوانان است - همه چیز در دست اسلام است - شما خیال مىکنید خواهید توانست این ایمان و این دین را از مردم بگیرید؟! زهى خیال باطل!
زهى اشتباه در فهم و در برداشت! همیشه خوشبختانه دشمنان ما چوب اشتباهات خودشان را خوردهاند؛ این بار هم چوب اشتباهات خودشان را مىخورند؛ منتها من و شما باید حواسمان جمع باشد و غفلت نکنیم. فقط تنها توصیهاى که من دارم، عدم غفلت است. از توطئه دشمنان، جوانان غفلت نکنند؛ روحانیون غفلت نکنند؛ بزرگان غفلت نکنند؛ کوچکان غفلت نکنند؛ قشرهاى مختلف غفلت نکنند. غفلت که نباشد، خداى متعال هدایت خواهد کرد و راه را روشن خواهد نمود؛ و راه، روشن است.
حالا واقعیت چیست؟ عرض کردم، غصّههایى هم هست. من اصلاً نمىخواهم غصّهها و غمها را مطرح کنم.
بحمداللَّه غمگسار داریم. خداى متعال و اولیاى او، بهترین غمگسارند. در همه مراحل زندگى اینطور بوده است؛ امروز هم همانطور است. اما اگر من فقط بخواهم یک اشاره کنم، غم بزرگ این است که - همانطور که قبلاً اشاره کردم - بعضى عناصرى که هیچ سودى در سلطه امریکا بر این کشور ندارند، از روى غفلت و اشتباه و ضعفها و عقدهها، براى سلطه امریکا بر این کشور تلاش مىکنند! البته اشخاص مختلفند؛ بعضیها عقدهاى دارند؛ بعضیها کینهاى دارند؛
بعضیها گلهاى از کسى دارند؛ براى خاطر دستمالى، قیصریه را آتش مىزنند؛ بهخاطر یک دشمنى و یک کینه شخصى و یک محرومیت از فلان مسؤولیت که مایل بوده به او بدهند و مثلاً نشده و بهخاطر یک اشتباه در فهم، مىبینید که حرفى مىزنند، اقدامى مىکنند، موضعى مىگیرند و کارى مىکنند که به ضرر تمام مىشود و در خدمت دشمن قرار مىگیرند! بدانید؛ این رادیوهاى بیگانه، با میلیونها دلار صرف و خرج راه مىافتد. اینها هدف دارند از اینکه این تبلیغات را مىکنند؛ مىخواهند افکار عمومى کشورهاى مخاطب خودشان را تحت تأثیر قرار دهند. بیخودى که نمىآیند از شخصى، از حرفى، از جریانى، اینطور دفاع کنند! هر آدم عاقلى تا دید دشمن برایش کف مىزند، باید به فکر فرو برود و بگوید من چه غلطى کردم؛ من چه کار کردم که دشمن براى من کف مىزند؟! باید به خود بیاید.
این مایه غصّه است که بعضى از کف زدن دشمن خوششان مىآید! اگر گلزنِ مهاجم ما در میدان فوتبال، اشتباهاً به دروازه خودش گل بزند، چه کسى در آن میدان کف خواهد زد؟ طرفداران تیم مقابل و مخالف. حالا شما وقتى که مىبینى دشمن برایت کف مىزند، باید بفهمى که به دروازه خودى گل زدهاى! ببین چرا زدى؟ ببین چرا کردى؟ ببین چه اشتباهى کردهاى؟ ببین مشکلت کجاست؟ بگرد مشکل خودت را پیدا کن و توبه کن. من در این ماه رمضان، از همه کسانىکه این خطاى بزرگ را در مقابل ملت ایران کردند، مىخواهم که در مقابل خدا و در مقابل اسلام توبه کنند. مبادا خیال شود که این خطا در مقابل شخص این بنده حقیر است؛ نه. بنده که کسى نیستم؛ بنده هیچ اهمیتى ندارم؛ این را بدانند. هیچ ادّعایى هم ندارم؛ هیچ دلبستگىاى هم به مسؤولیت و اقتدار ندارم. البته مایه افتخار است براى هر کسى که بتواند به این مردم خدمت کند؛ اما دلبستگى نیست؛ آنهایى که باید بدانند، مىدانند. دل انسان غمگین مىشود و مىشکند بهخاطر اینکه چرا کسانى که نان انقلاب را خوردند، نان اسلام را خوردند، نان امام زمان را خوردند، دم از امام زمان زدند، دم از ائمّه معصومین زدند، حالا طورى مشى کنند که اسرائیل و امریکا و سیا و هرکسى که در هر گوشه دنیا با اسلام دشمن است، برایشان کف بزنند! این، انسان را غصّهدار مىکند. ولى به شما عرض کنم، بشارتهاى الهى اینقدر زیاد است که هر غمى را از دل پاک مىکند. بشارتهاى الهى خیلى زیاد است. نباید خیال کرد که اگر چهار نفر آدمى که سابقه انقلابى دارند، از کاروان انقلاب کنار رفتند، پس انقلاب غریب ماند. نه آقا، همه انقلابها، همه فکرها، همه جریانهاى گوناگون اجتماعى، هم ریزش دارند، هم رویش دارند؛ ریزش در کنار رویش.
شما به صدر اسلام نگاه کنید، ببینید آن کسانىکه در دوران غربت اسلام و غربت على، از امیرالمؤمنین دفاع کردند، چه کسانى بودند؟ اینها سابقهداران اسلام نبودند. سابقهداران اسلام، جناب طلحه و جناب زبیر و جناب سعدبنابى وقّاص و امثال اینها بودند. بعضى از اینها على را تنها گذاشتند؛ بعضى از اینها در مقابل على ایستادند. اینها ریزشها بودند. اما رویش کدام است؟ رویش، عبداللَّهبنعبّاس است؛ محمّدبنابىبکر است؛ مالک اشتر است؛ میثم تمّار است. اینها رویشهاى جدیدند. اینها که در زمان پیامبر نبودند؛ اینها در همان دوران غربت اسلام روییدند؛ اینها نهالهاى تازهاند. شما ببینید یک مالک اشتر در همه تاریخ اسلام چقدر مؤثّر است.
بله؛ ممکن است کسانى ریزش پیدا کنند که البته مایه تأسّف است. وقتى به امیرالمؤمنین شمشیر زبیر را دادند، گریه کرد. همانطور که گفتم، غصّه دارد. غصّه دارد کسانى ریزش پیدا کنند که یک روز پاى سفره انقلاب، پاى سفره امام زمان، پاى سفره اسلام و قرآن نشستند و نان و نمک اسلام را خوردند؛ اما در کنار آن ریزشها، مالک اشترها هستند؛ عبداللَّهبنعباسها هستند. امیرالمؤمنین هرجا در میدانهاى جنگ احتیاج به زبان داشت، عبداللَّهبنعباس مىرفت و امیرالمؤمنین را یارى مىکرد. هرجا احتیاج به شمشیر داشت، مالک اشتر بود. مثل مالک اشتر، مثل عبداللَّهبنعباس، مثل محمّدبنابىبکر - مثل این رجال - نه یکى، نه ده نفر، نه هزار نفر که هزاران نفر بودند. اینطور نیست که شما خیال کنید حالا چهار نفر آدمى که از راه برگشتند و نیرویشان تمام شد، معنایش این است که نیروى این گردونه عظیم تمام شده است. نه آقا؛ بعضیها در بین راه قوّهشان تمام مىشود. بله؛ ضعیفترها وسط راه آذوقهشان تمام مىشود. یک نفر از مشهد حرکت کرده بود که با کاروانى به کربلا برود. به خواجه اباصلت که رسیدند - کسانى که به مشهد رفتهاند، مىدانند که خواجه اباصلت کجاست - گفت ما که خرجیمان تمام شد! بعضیها خرجیشان در خواجه اباصلت تمام مىشود؛ بعضیها خرجیشان بین راه تمام مىشود؛ بعضیها دو سه کیلومتر مىآیند، بعد خرجیشان تمام مىشود! این همان ارتجاع و برگشتن است. این افتخار نیست؛ این ننگ است؛ این بریدن است؛ این از راه ماندن است؛ اما: «الم تر کیف ضرب اللَّه مثلاً کلمة طیبة کشجرة طیبة اصلها ثابت و فرعها فى السماء(2)»؛ ریشه مستحکم است و شاخهها روزبهروز همینطور زیادتر مىشود: «تؤتى اکلها کلّ حین باذن ربّها(3)»؛ رویش جدید هست. جا دارد که درباره این ریزشها و رویشها، از دیدگاه جامعهشناختى و روانشناختى و تاریخى، کار و بحث کنند. بحثهاى بسیار مهمّى است و من متأسّفانه مجالش را ندارم.
کلمات کلیدی: